محراب را نشسته به خون بنگر
محمد علي مرداني
یزدفردا
اي دوست يک دم از ره غمخواري
سر کن حديث عشق و وفاداري
يادآور اين بلاکش دوران را
بگذار پا به ديده ام از ياري
تا آگهي از حال دلم يابي
تا گويمت ز درد گرفتاري
بنگر که دامنم شده چون دريا
چهرم ز اشک خون شده گلناري
بشنو که تا ز ظلم خان گويم
وز قلب هاي تيره و زنگاري
زين مردم ز خود شده بيگانه
هم از خدا و خلق خدا عاري
از خويش بس که جور و جفا ديدم
جويم ز خويشتن همه بيزاري
زين مردم منافق بي ايمان
جرثومه هاي ظلم و ستمکاري
اينان که مي دهند به باد از کين
گلبرگ هر شکوفه گلزاري
محراب را نشسته به خون بنگر
در سوک سالکان ره باري
کشتند از سپاه خدا هر جا
بد برترين نمونه سرداري
از مرگ عالمان الهي شد
برپا ز خلق زمزمه زاري
در خون تپيد در دل سنگرها
بس عالمان در خور سرداري
چرخ برين ز مرگ صدوقي ها
خون جاي اشک ديده کند جاري
دشمن به خون کشيد صدوقي را
از روي بغض و جهل و ستمکاري
آزرد قلب پاک خميني را
از داغ آن منادي بيداري
گردون نمود رخت سپه در بر
از اين سيه دلي و سيه کاري
زنهار اي عزيز که در عالم
اين کار را سبک تو نشماري
تا سرسري نگيري اين غم را
تا سهل اين بليه نپنداري
مرداني اين شهادت عظمي داد
بر مسلمين زمينه هشياري
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
دوشنبه 20,ژانویه,2025